علی کوچولو خوشگلم همراه امیر علی گلم
تب کردن پسرم
گل مامان چند روزه اصلا وقت نکردم چیزی بنویسم امروز تب کرده بودی عزیزخیلی ناراحت بودم عشقم زنگ زدم به بابایی اومد رفتیم دکتر .... زیاد طول نکشید تا رفتیم تا دکتر ویزیت کرد اول که دکتر دیدی براش دست تکون دی خد دا احافظی کردی بابا دستو گرفته بود منم پاهاتو مطب گذاشته بودی رو سرت دکتر میگفت چه بچه تقسی آخر سرم با آقای دکتر خداحافظی کردی و بوس فرستادی میگفت پسر باهوشی دارید با بابا اومدیم خونه بابا رفت سرکار الانم با هم نشستیم خدا رو شکر بهتر شدی عشقم قربون پسرم بشم ...
نویسنده :
مامان آزاده
4:50
داخل اتاق بیمارستان کنار مامان
پارک جمشیدیه همراه بابا ومامان وعموعلی وخاله سمیه وزهرا کوچولو
تشکراز خاله زینب عزیزم
البته خیلی زودتر باید این کار رومیکردم جا داره از خاله زینب (همسایمون)خیلی تشکر کنم چون در ساخت این وبلاگ به مامانی خیلی کمک کرد داشتن همسایه خوبم نعمت بزرگیه این گلها رو تقدیم شما خاله جونم خاله جونم ممنون از کمکی که به مامان کردی ...
نویسنده :
مامان آزاده
11:56
مامان بزرگ های مهربونت
اینم عکس مامان بزرگ های مهربونت توی بیمارستان ...
نویسنده :
مامان آزاده
16:25