رفتن مامان برای مگدونالد به بیمارستان
مامان این روزا خیلی دلم گرفته مامان داره یک برادر برات میاره فردا وقت عمل دارم و باید برم بیمارستان عزیز مامان همش یاد مامانی میکنم که در مدتی که تو رو باردار بودم چقدر کمکم می کرد همه اون لطفهایی در حق من کرد یادم میاد و دوست دارم گریه کنم الان دیگه نمی تونه چون قلبش ناراحته در اون مدتی که باردار بودم نه ماه استراحت مطلق بودم مامانی و خاله زهرا از من مراقبت می کردن همین جا دست مادر مهربونم میبوسم میگم خیلی دوست دارم عزیزم نمی دونم چه جوری زحماتت رو جبران کنم مهربونم .مامان برای پسرت امیر علی هم دعا کن یک پسر آقا برای ما باشه قربون همه مادرها بشم خدایا همه بیمارها رو شفا بده و همه پدر و مادر ها رو برای بچه هاشون نگه دار همیشه سایه بزرگترها رو بالای سر ماکوچکترها نگهدار...
دوستت دارم مامانی جونم