کلیبر
دوست دارم عشقم
پسر مهربونم خیلی وقته که ننوشتم آخه پانزدهم که رفتم عمل دو روز خونه بودیم بعد رفتیم پیش خاله منصوره هشت روز هم پیش خاله بودیم اونقدر شیطنت میکردی وخوشحال بودی اونجا دستهاتو پشتت می گرفتی راه میرفتی تاس های تخته رو اونقدر حرفه ای پرت میکردی خلاصه کاری نبود که نکنی حسابی به خاله جون زحمت دادیم تا این که بابایی اومد دنبالمون برگشتیم خونه .الان حال منم بهتره همش کمک من میکنی دستمال میکشی جارو می کنی جدیدا هممی گی کیو و مامان و بابا رو میکش بعدشم خودتو میندازی زمین ....بابا میگی .مامان .دایی.رفت .نیست .این چیه .این کیه ..نه ..به سارینا ..نا میگی صدای هاپو ..در میاری صدای ماشین ..قام ...صدای پیشی ..میو..صدای تفنگ ..کیو...
نویسنده :
مامان آزاده
21:18
عکس تولد یکسالگی
اولین ساعت به دنیا آمدن عشقم
علی کوچولو خوشگلم همراه امیر علی گلم
تب کردن پسرم
گل مامان چند روزه اصلا وقت نکردم چیزی بنویسم امروز تب کرده بودی عزیزخیلی ناراحت بودم عشقم زنگ زدم به بابایی اومد رفتیم دکتر .... زیاد طول نکشید تا رفتیم تا دکتر ویزیت کرد اول که دکتر دیدی براش دست تکون دی خد دا احافظی کردی بابا دستو گرفته بود منم پاهاتو مطب گذاشته بودی رو سرت دکتر میگفت چه بچه تقسی آخر سرم با آقای دکتر خداحافظی کردی و بوس فرستادی میگفت پسر باهوشی دارید با بابا اومدیم خونه بابا رفت سرکار الانم با هم نشستیم خدا رو شکر بهتر شدی عشقم قربون پسرم بشم ...
نویسنده :
مامان آزاده
4:50
داخل اتاق بیمارستان کنار مامان
پارک جمشیدیه همراه بابا ومامان وعموعلی وخاله سمیه وزهرا کوچولو
تشکراز خاله زینب عزیزم
البته خیلی زودتر باید این کار رومیکردم جا داره از خاله زینب (همسایمون)خیلی تشکر کنم چون در ساخت این وبلاگ به مامانی خیلی کمک کرد داشتن همسایه خوبم نعمت بزرگیه این گلها رو تقدیم شما خاله جونم خاله جونم ممنون از کمکی که به مامان کردی ...
نویسنده :
مامان آزاده
11:56