امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
ارينارين، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

امیرعلي و ارين فرشته هاي اسموني

گلهاي زيباي مامان

هميشه ارزوم عشقهاي مامان تو زندگي موفق بشن بنابراين با خودم عهد كردم تا اونجا كه مي تونم پا به پا تون راه بيام تا به يك مقصد قشنگ برسيم. اون چيزي كه تو ذهنم ارزوشو دارم هر  شب با خداي خودم حرف ميزنم كه پسر هاي منو اول سلامت نگه دار و و تو زندگي موفقشون كن امير علي تو دوست داري دكتر قلب بشي به ارينم مي گي دكتر خون هستي يك بار اينو بهتون  گفتم كه تو دكتر قلب شو ارينم دكتر خون ماماني خوب كنيد ديگه هميشه مي گي منم از خدا اول سلامتي تون مي خوام بعدشم هر  ارزويي داريد عاشقتونم جوجه هاي خوشگلم ممنونم از خداي مهربونم كه همچين عشقهاي رو به مامان داد
14 خرداد 1395

فرشته ای از طرف خدا به نام مادر

  سلام به پسرهای گلم به عشقام که هر روز دارن جلوی چشمام بزرگ و بزرگتر میشن ساعت  چهار صبحه نمیدونم الان  چند وقته که نتونستم بنویسم شاید هم یک ساله الان که دارم می نویسم ارین اسفند تولدش٠ امیر هم خرداد.  دیگه کم کم نزدیک تولد ارین میشیم ونزدیک عید نوروز نمی دونم شاید یکی از دلایلنوشتنم تو این ساعت مامانی بود زنیکه برای من مثل یک فرشته می مونه اون که همیشه ارزومه کردار و رفتارم مثل اون باشه مهربون  دوست داشتنی و همون فرشتهای که همیشه هم برام مادری کرده هم پدری الان که دارم مینویسم یک احساس قشنگ دارم و دوست دارم گریه  کنم الان هفت روزه که اومده بود پیشم چون عمل کرده ...
9 اسفند 1394

عزیز مامایی

  پسر گل مامان ..مهربونم الان دیگه همه چی می گی با مزه حرف می زنی چند روزه که دیگه جیشتم می گی واقعا با حرف زدنت دل من و بابا رو بردی اونقدر هم مهربون دل نازکی که نگو کافی بابایی بهت یک کاری رو بگه نکن اخم میکنی میری تواتاق منم میام نازتو می کشم می برم پیش بابا آشتتون میدم ..عاشق آرین هستی تا از خواب بلند میشی اولین حرفت( مامان آرین کو )بعد که میبینی در اتاقتون خوابه میری پیششو بیدارش میکنی و میگی داداشی بیداری بوسش میکنی بغلش میکنی اگر هم نباشه که گریه می کنی آرینو می خوای خلاصه از صبح تا شب کلی برنامه داریم .. ...
13 آذر 1392

بدون عنوان

بازم باید  نوشتن شروع کنم  خیلی وقته نتونستم بنویسم فکر کنم  هشت ماه میشه     حا لا دیگه  میخوام از دو تا گل پسرام بنویسم    دو تا عشق   کوچو لو   یا  بهتر بگم دو تا امید   ......خد ا جونم   به من و همسرم توانایی بده تا پسر های خوبی تربیت کنیم . .من در اهمه نوشته هام گفتم  اگه به من  پسر میدی اهل باشن بازم ازت می خوام کمکمون کنی  خوب بزرگشون کنیم  روزهای خیلی سختی رو پشت سر مگزاریم  کمکمون کن   چون  فقط  تویی که  از دل بنده ها   ت خبر داری دوست ندارم اینهارو  بنویسم  تو وبلاگ عزیز هام ولی  دوست دارم  اگه ...
12 آذر 1392

الهی همیشه سلامت باشی عشق مامان و بابا

عزیز مامان نمی دونی یکشنبه چه روز بدی بود با لیوان خوردی زمین پشت پلکت کبود وبینیت کبود شد  . ..  ساعت 12 شب این اتفاق افتاد  خیلی ناراحت کننده بود من که فقط گریه می کردم بابا جونی وقتی   دید اینطوری شده صورت قشنگ پسر مون زنگ زدبه  عمو نادر.عمو گفت ببرینش بیمارستان امیر اعلم سیاوش اومددنبالمون با هم رفتیم بیمارستان آقای دکتر گفت تا چهارشنبه باید  صبر کنی باد بینیش بخوابه بد بیارینش ببینیمش شکسته یا نه .......................................................................................... بابا احمد هر چی خواست یخ بذاره روی بینیت نذاشتی .... صبح اول بردیمت چشم پ...
26 ارديبهشت 1392

رفتن مامان برای مگدونالد به بیمارستان

   مامان این روزا خیلی دلم گرفته مامان داره یک برادر برات میاره فردا وقت عمل دارم و باید برم بیمارستان  عزیز مامان همش یاد مامانی میکنم که در مدتی که تو رو باردار بودم چقدر کمکم می کرد همه اون لطفهایی در حق من کرد یادم میاد و دوست دارم گریه کنم الان دیگه نمی تونه چون قلبش ناراحته  در اون مدتی که باردار بودم نه ماه استراحت مطلق بودم  مامانی و خاله زهرا از من مراقبت می کردن همین جا دست مادر مهربونم میبوسم میگم خیلی دوست دارم عزیزم نمی دونم چه جوری زحماتت رو جبران کنم مهربونم .مامان برای پسرت امیر علی هم دعا کن یک پسر آقا برای ما باشه قربون همه مادرها بشم خدایا همه بیمارها رو شفا بده و همه پدر و مادر ها رو برا...
26 ارديبهشت 1392

معاینه چشم

شاهزاده کوچولو من امروز  همراه با مریم جون باران رفتیم چشم پزشکی .. اول خانم دکتر چشم شما رو معاینه کرد بعدشم چشم باران کوچولو رو معاینه کرد خدا رو شکر که چشمهای زیباتون مشکلی نداشت خیلی از این بابت خوشحالم مامانی ...بعد با هم اومدیم خونه اونقدر قشنگ با هم بازی می کردین الان هم که ساعت هفت هست  شماوباران  خوابیدین   کلا امروز روز خوبی بو دبه به خاله مریم هم پیشنهاد دادم برای با ران جون هم وبلاگ درست کنه  ...
26 ارديبهشت 1392